من فکر می کنم

فرهنگ واندیشه

تبلیغات تبلیغات

عادتمندی

عادتمندی محمدامین مروتی مولانا در دفتر چهارم قصه کسی را نقل می کندکه به بازار عطرفروشان رسید و نتوانست بوی آن همه عطر را تحمل کند و سرش گیج رفت و بیهوش شد. مردم گردش جمع شدند و مشت و مالش دادند و لباسش را کم کردند و گلاب به رویش زدند و کاهگل و عود زیر دماغش گرفتند. نبضش را گرفتند و دهانش را بو کردند که نکند می و بنگ خورده باشد. ولی افاقه نکرد تا اینکه برادرش پیش آمد و قطعه ای سرگین به زیر بینی او گرفت.
در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

مطالب پیشنهادی

آخرین مطالب سایر وبلاگ ها

جستجو در وبلاگ ها